1
May
2017

Waiting

انتظار

به قسمت سالن انتظارفرودگاه رفتم لیست پروازها را چک کردم متاسفانه پرواز دوستم تاخیر داشت بعد به قسمت کافه شاپ رفتم وچای برای خودم سفارش دادم و گوشه ای نشستم هنگام خوردن چای چشمم به خانم مسنی افتاد که قیافه ایرانی داشت مدام یک مسیر چند متری را بالا وپائین می رفت همانند حالت فردی که چیزی را گم یا فراموش کرده باشد بطرفش رفتم وپرسیدم:«آیا چیزی گم کرده اید؟».نگاهی با خوشحالی به من کرد وگفت:«پسرم تو کجا بودی دنبالت می گشتم!».
ازاو تقاضا کردم تا با هم به کافه شاپ برویم وبعد از او پرسیدم:«چای یا کافه میل دارید؟».بدون درنگ گفت:«چای بدون شکر وکمی شیر».
بعد از سفارش چای با او به گفتگو پرداختم ودر مورد آدرس و مشخصات فامیلی از او سوالاتی کردم،ولی جوابش بیشتر گمراه کننده بود.
باهم به قسمت اطلاعات فرودگاه رفتیم ومشخصات خانم محترم را دادم تقربیأ بعد ازچنددقیقه خانواده او رسیدند وخوشحال شدند اما خانم محترم می گفت:«من آنها را نمی شناسم».
خانم محترم از ناراحتی آلزایمر رنج می برد.٭
____________________
٭-ازمجموعه خاطرات -۲۰۰۸