29
Feb
2016

Home

“خانه”(سخنرانی برای دانش آموزان)*

…”کو چک که بودم، عزیزانی از مناطق مختلف برای استراحت به شمال (ایران) می آمدند…و همیشه هم به ما می گفتند:”شما زندگی می کنید،ما در تهران (پایتخت ایران) و …زندگی نداریم و…” تا اینکه پام به تهران باز شد،هر چه دلیل گلایه عزیزان را از خودم سوال کردم، چیزی ندیدم،تهران زیبا بود همچنان که زادگاهم زیبا بود و من لذت می بردم…از آب و گل در آمدم و چشمانم به خواندن کتاب منور شد،و با عزیزانی هم که چندین پیراهن ازمن بیشترپاره کرده بودند،آشنا شدم، عزیزان می گفتند:”تو هنوز زندان نرفته ای، باید زندان بروی تا آب دیده بشی”….تا اینکه درگذر زمان در دهه شصت (١٩٨٥) ” وارد”چهار دیوار”شدم،و چیزهای را تجربه کردم که هرگز‌امیدوارم هیچ انسانی تجربه نکند،اماآن محیط هم درسهای خودرا برای معنای زندگی داشت…بیرون که آمدم،جمعی گفتند:”تو زندان بودی، اما مادر زندان بزرگتری بودیم و بیشترزجز کشیدیم و”…داستانی شده بود…بعد هم با دوستان “دور از دیار “آشنا شدم،چنان از “دلتنگی” و…صحبت می کردند،که اینگار من در داخل ایران در “بهشت”زندگی می کنم…تا اینکه پامان به” این دیار” رسید، و زندگی را زیبا دیدم…و آنگاه دوباره دیوار مقایسه شروع شد و گفتند:”تو داری زندگی می کنی نه ما”…بعدخواستم به قطب بیایم ،گفتند:”اینجا سیبری ست تو طاقت نداری… و تو دربهشت ونکوور هستی و”…آمدم قطب، دیدم چه زیباست،و…
… پنج دهه گذشت و من حال روبروی شما ایستاده ام، فقط می توانم،بگویم :”هر انسانی از زوایه خود و بنا به شرایطی که در آن به سرمی برد به موضوع و دنیا نگاه کرده ، و بعد هم مقایسه و قضاوت می کند،سعی کنید هر جا که هستید و هر جا که می روید،آنجا را”خانه” خود بسازید و از آن لذت ببرید…همین”…
————————-
*-خلاصه سخنرانی