My Life Story (22)
My Life Story (22)
I went to the barber, The lady that was doing my haircut had a lot of tattoo on her hand. I was curious about some tattoo so I asked about the meaning of some of the tattoos, she explained to me that she had travelled to the different countries.
She asked me: “where I came from”?, then she showed one of her tattoos was a Farsi tattoo around her wrist. It was a Farsi poem.
“Human beings are members of a whole”.
She explained to me about the poem. It amazed me her information about the poem.
“Human beings are members of a whole
In the creation of one essence and soul
If one member is afflicted with pain
Other members uneasy will remain
If you have no sympathy for human pain
The name of human you cannot retain”
I had a good time with a person that had a lot of information about different countries.*
_______________
*-Vancouver 2012
داستان زندگی من (۲۲)
به سالن آرایش برای کوتاه کردن مو رفته بودم .خانمی که موهایم را أرایش می کرد روی دستهایش خالکوبی زیادی داشت و من از او در مورد بعضی خالکوبی های روی دستش سوالاتی کردم و او توضیح داد که به کشورهای مختلفی سفرکرده وشعررا دوست دارد و وقتی هم متوجه شد من از کدام کشور آمده ام خالکوبی فارسی روی دستش را به من نشان داد.
«بنی آدم اعضای یکد یگرند»
او به من در مورد شعر توضیح داد؍ واطلاعاتش درمورد شعرمن را شگفت زده کرد.
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
من وقت خوبی با شخصی که اطلاعات زیادی در مورد کشورهای مختلف داشت٫داشتم.روزخوبی بود.٭
___________
*-ونکوور-۲۰۱۲