White Torture
1985
When I was in solitary confinement in prison (Iran). I lost my memory, I didn’t have any clue why it happened. I have learned that memory loss while in prison is another type of torture. This type of torture is called” white torture”. One day while in solitary confinement I heard someone singing, while listened to the singing I had a flood of memories.I really don’t know why it triggered the memories, but it sure made me happy.
نوشتههای کوتاه از خاطرات زندان
“قسم به دلهای خسته دلان”
… گوشه “سلول انفرادی” نشسته بودم و با خود حرف می زدم…مدتهابود احساس می کردم دچار فراموشی شده ام…از تاثیرات “سلول انفرادی” روی آدمها آگاه نبودم، وهمین امر باعث میشد، تا نتوانم، در ک کنم، که چرا وبه چه دلیل دچار فراموشی ولکنت زبان شدهام…! نزدیک به شش ماهی بود، که در “سلو ل انفرادی “آسایشگاه ۲۰۹ اوين بودم…در یکی از روزها با خود درگیری داشتم ، تا شعری را به یاد بیاورم، که دربیرون از زندان آن را میدانستم، اما هر چه سعی میکردم، تا پایان به یاد نمیآوردم، از خودم و فراموشی که به من دست داده بود، عصبانی بودم…در آن حالت برزخی صدایی دلنشین مرا به خود آورد… ایستادم ودنبال صدا میگشتم… “صدا ی گمنام” ترانه زنده یاد مرضیه را میخواند:”
قسم به دلهای خسته دلان
قسم به قلب شکستة خسته دلان
کـه مــن در ایـن سینــه جـزغمی آشنـا
به دل همزبان ندارم
از او جــــدا مــــانــــدهام
در ایــن رهگـذر ز یــارم نشان ندارم…
صدا خاموش شد… ومن در خود انرژی دوباره یافتم… و شعر ی را هم که فراموش کرده بودم،دوباره به یاد آوردم…روز خوبی آنروز داشتم…✯
——————
✯-۱۳۶۴