28
Oct
2015

Coleus Blumei

گل حسن یوسف

سال ۱۹۸۷-ایران

… برای چند صباحی به “بند عادی‌ها” (۱) منتقل شدم…ابتدا برای من سخت بود، چرا که فضای آن محیط با فضای “بند سیاسی” فرق زیادی داشت، اما به مرور برای من عادی شد…هر کدام از آنان سرگذشتی داشتند، که گا‌ها دل را به درد می‌آورد، ومن در آن سن بیست وچند سال می‌ماندم، که چگونه می‌توان با هر کدام از مشکلات برخورد کرد، منی که فکر می‌کردم، نسخه تمامی مشکلات رادر “مشتم” دارم…مدتی میهمانشان بودم، ودر آن مدت رابطه محترم آمیزی بین مان ایجاد شد…بعداز مدتی مجددا به “بند سیاسی ها”منتقل شدم…از”بند عادی‌ها “با خودم، گل “حسن یوسف “را بهمراه آوردم…نگهبان هم سخت نگرفت…گل را بالای پنچره سلول بند گذاشتم، وتخت من چون بالا بود (تخت دوطبقه سربازی)، کاملا می‌توانستم، گل را ببینم…
…در محیط زندان، یک زندانی سعی می‌کند، خود را با چیزهای پیونددهد، که زندگی معنا بهتری برای او در آن محیط پر از تنش ایجاد شود…در آن مقطع یکی از چیزهای که برای من معنا پیداکرده بود مراحل رشد گل بود…هر روز به تمامی قسمت‌ هایش با دقت نگاه می‌کردم، و با او حرف می زدم،شور و اشتیاق زیادی در من ایجادکرده بود…گل حس یوسف شده بود ،امیدی برای زندگی…
…چقدر چیزهای که در زندگی معمولی شاید ارزش نداشته باشند،اما در شرایط دیگر ارزشمند و معنا در زندگی را برای انسانها بوجود بیاورد…
—————————————–
۱) -در محیط زندان برای تفکیک زندانیان، از “بند عادی‌ها “(آنهائیکه بدلیل مواد مخدر، و…) و” بند سیاسی “(آنهائیکه مخالف نظام سیاسی بودند)استفاده می‌ کردند.