4
Nov
2015

Honesty

آقای «سر به زیر»٭

آقای «سر به زیر»٭در شهر کوچکی زندگی می کرد و یک «بقالی» کوچک هم داشت که با آن روزگاررا می گذارنید.او سرش به کارخودش بود و بقولی زندگی خودش را می کرد٫یکی از روزها« مامور دولت» سرراهش سبز شد و تقاضای رشوه کرد.آقای «سربه زیر»اهل این حرفها نبود٫با «مامور دولت» حرفش شد٫و مامور هم گزارش بلند و بالای علیه او که” او علیه نظام حرف می زند”، تهیه کرد وآقای« سربه زیر»وارد زندان شد٫مردم شهر هاج وواج مانده بودند،چرا که آقای «سربه زیر» را وافعأ سربه زیر می شناختند ،که کاری هم به زمین وزمان ندارد٫اما تصمیم گرفتند،برای او پنهانی «زنده بادا» سر بدهند.آقای «سر به زیر» آرام بود٫اما در زندگی شخصی اش اجازه نمی داد٫کسی حقش را بخورد وبقولی «سرش بالا» بود,در زندان هم پای هیچ کاغذی را هم که به او می گفتند:”بنویس،غلط کردم،”راامضاء نکرد.اوبعد از سالها از زندان آزا د شد،ومستقیم به خانه شان رفت٫و روز بعد اینگار اتفاقی نیافتاده به سر کار خود بازگشت٫مردم شهرامااو را «قهرمان» می دانستند،و می خواستند،او سکان کارهای شهر را در دست بگیرد٫اما آقای ظاهرأ” سر به زیر” اما بالا٫بااین حرفها بیگانه بود،می خواست مثل همیشه (علیرغم تجربه تلخ زندان)سرش به کار خودش باشد٫جمعی که از او ناامید شدند،زمزمه های” بد” را در مورداو آغاز کردند…
—————————
✯-نام حقیقی نیست

..