outlast-the-past-background-blur-deep-blue
20
Feb
2017

Walking

پیاده روی

برای پیاده روی بیرون از خانه زدم ٫لباسم باتوجه به اینکه سرعت پیاده روی را از من می گرفت٫مناسب سرمای بیرون بود…موبایلم را روشن وبا موزیک شروع به قدم زدن کردم٫دمای هوا منهای۴۵ درجه بود…بچه های کوچک مطابق معمول وقتی آدم را می بینند،شروع به سین وجین کردن می کنند،کاری که جاهای دیگر(درکانادا)عمدتا معمول نیست ٫سوالهایشان هم همیشه مشابه است،اما دوست دارند، با آدم گفتگو داشته باشند.یکی ازبچه ها ازمن پرسید:«سلام رضا،کجا میری؟».در جوابش گفتم:«پیاده روی بعد هم فروشگاه برای خرید».همانند دفعات قبل ،نگاهی با تعجب به من کرد،و گفت:« رضا تودیوانه ای»…دلیلش هم این است،که در محیط خودشان ،بومیان منطقه پیاده روی نمی کنند.بعد پرسید:«چه داری،گوش می دی؟.گفتم:«موزیک ایرانی». بعد گفت:«گوشی یت رابذار تو گوشم ».من هم اینکار را کردم بعد از چند ثانیه ای گوشی را از گوشش در آورد،وگفت:«این چه میگی،من که چیزی نفهمیدم»…صدای زنده یاد«دلکش» بود٫رو به او کردم وگفتم:«می خواهی،بدونی چه میگه؟».واو هم گفت:«آره».من هم چون می خواستم،کمی بااو شوخی کرده باشم،به زبان فارسی گفتم:«خواننده می خونه:«با گوشه گرفتن /درمان نشود غم/برخیزو به پا کن/شوری تو به عالم»…واو شروع به خندیدن کرد،و دوباره گفت:«رضا تودیوانه ای»…از او خداحافظی کردم،واوهم برگشت،وگفت:«روزخوبی داشته باشی وفردادرمدرسه می بینمت»…بعداز پیاده روی،به فروشگاه رفتم،قیمت یک شیر دولیتری،یک شانه تخم مرغ،چهار عدد موز،و نان ،معادل نزدیک به ۲۹ دلار شد به خانه برگشتم…روزخوبی بود٭…
___________________________
٭-ازمجموعه خاطرات قطب شمال-۲۰۱۲