Changes in Conditions
تغییر شرایط
… نگهبان ازلای دریچه سلول گفت: “روزنامه میخوای؟”. بدون تاخیرگفتم: “بله”. سرازپا نمیشنا ختم، روزنامه رابرای مد تی جلویم گذاشتم، و خیره نگاهش کردم و بعد صفحه به صحفه و واو به واو مثل آدمهای تشنه و گرسنه شروع به خواندن آن کردم. شش ماهی بود,که به روزنامه وکتاب دسترسی نداشتم، گاهی احساس می کردم، تهی شدهام، به سختی چیزها یادم میآمد، گذشتهها راگاه فراموش میکردم و…این همه تاثیرات منفی “چهار دیوار انفرادی” بود٫که در دراز مدت روی روح و روان اثرمی گذارد. اما حال روزنامه دردستم بود، بعضی چیزهاداشت٫یا د م می آمد، حالت خوبی به من دست داد، بعد به قسمت “مرگ و میر”روزنا مه رسیدم، قسمتی که هرگزدربیرون از “چهار دیوار” به آن توجه ای نداشتم. در واقع تغییر شرایط باعث شده بودبه چیزهای توجه کنم که قبلأ به آن توجه ای نداشتم…ازمرگ آن همه انسان در صفحات روزنامه به گریه افتادم…دقیقا نمی دانم ٫چقدراز خواندن روزنامه می گذشت٫که نگهبان دیگر از لای دریچه سلول پرسید:”چکار می کنی؟!”.گفتم:”روزنامه می خوانم”.بعد پرسید:” کی به توداده؟!”جواب دادم:”نگهبان”.گفت:”رو به دیوار وایستا وروزنامه را هم بذار کنارت”.بعد در سلول را باز کرد٫ وروزنامه را با خود برد…✯
——————————————–
✯-خاطرات چهاردیوار/۱۳۶۴