Poems

روزی که تصمیم گرفت خانه را ترک کند درها به رویش باز بودند… و بعدها هم که تصمیم گرفت برگردد خانه او... Read More

سالها با نام او زندگی می کرد عکسش راهم قاب گرفته و دربهترین مکان خانه به دیوار زده بود… ازاو «قهرمانی» ساخته... Read More

باید می رفتم به کجا؟ نمی دانم!؟ چمدانی نداشتم که بارم را سنگین کند اما شانه هایم بارسنگینی را بردوش می کشیدند…... Read More

مسیرجاده ای راهر چهارفصل برای پیاده روی می روم… هربارکه ازآن گذرمی کنم گذشته ام راورق می زنم گذشته ای که با... Read More

دیروز به سگ های همسایه سرکشی کردم خوشحال بودند… اخبار روز ناراحت کننده بود… تولد عزیزی را تبریک گفتم… بادوستی در مورد... Read More

درکودکی وقتی به گلها نگاه می کردم دوست داشتم جایم را با آنها عوض کنم شادی آوربود… نوجوانی هم گاه گلی از... Read More

انسانها گاه دلشان می گیرد اما غمگین نیستند گاه دوست دارند تنها باشند اما افسرده نیستند گاه هم می خواهند بارشان رابردارند... Read More

زمانیکه بخواهید وصیت نامه بنویسید متوجه خواهید شد تنها کسی که سهمی از دارایی تان ندارد خودتان هستید… پس تا زنده هستید... Read More

مگرمی شود ازسرزمینی گفت که فقط شادی داشته باشد!؟ هرسرزمینی سرگذشت خودرا دارد و دغدغه های خودرا می نویسد و آواز می... Read More